ای چراغ قصه های من ای گل هر لحظه از عطر لطیف یاد تو سرشار! خنده ات در قصر رؤیایم کلید خوابگاه ناز! تا تو در خرگاه عطر خویش خلعت لبخند بخشی لحظه های انتظارم را هر رگ من جاده ی یاقوت شهر شعر هر رگ من کوره راه کشتزار شور و تشویشی است کز سر هر سبز سیرابش سرخ منقاران رنگین بال برگ پیغام جزیره های عطر آگینشان آواز عطر آواز کرانه های موج آوازشان در برگ وز جهان گنگ هر پرواز سبز بی پاییزشان در برکه ی چشم است . پای بندرهای دیگر زندگی مرده است آبهای تیره می غلتند روی هم می دود خرچنگ هر اندیشه در غار سیاه بهت جاشوان بر عرشه ی مرطوب خواب های تیره ی آشفته می بینند جاشوان بندر شعر من اما خوابشان شاد است خواب می بینند: می درخشد آبهای دور بادبان ها هر طرف با رفت و آمدهای قایق ها طرح پرواز کلاغان سپید شاد را در فضای صبح بی خورشیدمی بندند مرغ ماهی خوار در رؤیای پر موجش ماهیان رنگ رنگ از آب می گیرد انتهای هر پی من باز هم فانوس دار بندر یادی است . تا تو با من گرم بنشینی تا توانم مرد گردآلود جاده های پندار تو باشم هر نفس کز من گشاید دشت مرتع بی خوف گرگ آهوان بی گناهی هاست مخزن هر دانه ی با باد سرگردان باغ پر گنجشک شادی هاست سینه ی هر سنگ رازدار خورد و خواب قافله های گران کالاست بطن هر لحظه خوابگاه قرن هاست وین همه، مهتاب من ! از من یک نفس با عطر گلهای سپید نوشخند توست ای چراغ کوچه ی افسانه های گنگ کوچه ای از شهر خشتش حرف و حرفش اشک گر تو با من سرد بنشینی گر نگیری نبض بیمار بهارم را هر نفس دشتی غبار آلود خواهم داشت کاندر آن بادها در جستجوی برگ برگ ها له له زنان در دشت سرگردان کاروان ها --خاطرات محو دور آغاز -- در غبار بی سرانجامی دزدشان در پیش زنگشان خاموش بارشان سنگین کاروانی ها گردشان در چشم خارشان در پا یأسشان در دل در حصار بسته ی پر گرد گمراهی چون ستور گیج گرد خویش می چرخند آهوی تنهای دشت شعرهای من! تپه و ماهور پندارم به جست وخیز هر صبح تو معتاد است گر تو با من سرد بنشینی سنگ سنگ دشت شعرم گریه خواهد کرد برگ برگ باغ شعرم اشک خواهدریخت جوی پندارم --تا نبیند مرتع سبز تو را خالی تا نبیند صبحدم آبشخور پاک تو را متروک چشمه اش را ترک خواهد گفت در میان سنگ ها و صخره ها آوار خواهد شد ... ای چراغ قصه های من...
از قهرمان تا قربانی همیشه فاصله کوتاه است همیشه فاصله مخدوش هر دو همیشه امکان دارد در جای هم قرار بگیرند سردار یا سر دار این چند و چون بیهوده ست باید یکی تو باشد تا دیگری تو نباشد باید یکی شهید باشد تا دیگری یزید این چند و چون بیهوده است بیهوده است میر مهنا اما اما همیشه چشمانی پنهان و ژرفابین هست که موی زال را از ماست ترش تاریخ برکشد که راستها و دروغان را در اغتشاش روایت ها روشن کند انده مدار می رمهنا انده مدار کوچک خان انده مدار دلواری انده مدار شاعر خونین دهان تشخیص می دهند تشخیص می دهند که کی شهید و کی ملعون و قهرمان و قربانی کی ست و این حقیقت هم عریان خواهد شد که در فاصله ی چهار چوبه ی دار دار شما تنها همیشه قاتل ها و ملعونان بر اسب کام سوارند
*
نه شهرهای ویران، نه باغهای سبز دنیای پیش رومان برهوتیست تا آنسوی نهایت تا...هیچ دیگر در ما شور گلایه هم نیست شور گلایه از بد، دشنام با بدی دیگر در ما شور مردن هم نیست رود شقاوت ما جاریست تا چشمه سار خشک شکایت تا هیچ ما گله را سپردیم به دره های پر گرگ کاریز های ویران را به فوج سوگوار کبوترها و بافههای فربۀ جو را به اسبهای باد سپردیم ما راه اوفتادیم از خشکسال فرجام، تا چشمه بدایت، تا... هیچ یاران ناموافق در چار راه خستگی از هم جدا شدند این یک درون معبد پندار ماند آن یک به کنج صومعه اعتکاف و هیچیک با آنکه هیچیک سیمرغ را دروغ نمی انگاشت بالا نکرد سر سوی منشور قاف یاران ناموافق دیگر با چاشتبند خالی چوپانی از راهکوره های برگشت رد قبیله های کهن بگرفتند و انتظار حادثه را این یک کجاوه بند لیلی شد وان دیگری میر آخور فسیلۀ مجنون اما در انحنای جاده تاریخ ارابه ای غبار نیفشاند از بیستون سرخ حکایت، تا ما، تا ...هیچ ما، باز باختیم اسب "کرند" مجنون و ناقۀ سفید لیلا را با تیشه کذایی استاد در کارووانسرای دیدار در بازگشت یک شب، بهای نانخورشی و مزد خوابگاهی از کاه پرداختیم. ما راه اوفتادیم از نو از کاروانسرای نهایت تا ..
آمدم از گرد راه گرم و عریق ریز سوخته پیشانیم ز تابش خورشید مرکب آشفته یال خانه شناسم سم به زمین می زند که : در بگشایید آمده ام تا به پای دوست بریزم بسته به ترکم شکار کبک و کبوتر پاس چنین تحفه خندهایست که اینک می بردم یاد رنج و خستگی از سر دست نیازم گرفته حلقه در را سینه ام از شور و شوق در تب و تابست در بگشایید ! شیهه می کشد اسبم خسته سوارم هنوز پا به رکابست اما در بسته است صامت و سنگین سینه جلو داده است : یعنی برگرد از که پرسم دوای این تب مرموز به چه گشایم زبان این در نامرد پاسخ شومی در این سکوت غریب است دل به زبانی تپد که : دیر رسیدم چشم غرورم سایه شد رگم افسرد ماند ز پرواز بال مرغ امیدم شیهه بکش اسب من ! اگرچه به نیرنگ کس سر پاسخ ندارد از پس این در خواهم آگه شوم که فرجامش چیست بازی مرموز این سکوت فسونگر جمله مگر مرده اند ؟ س می پیچد دود زندگی گرم را پیام و پیمبر پس چه فسونیست ؟ آه ... اینجا ... پیداست نعل سمند دگر فتاده به درگاه اسب سوار دگر گذشته از این در ریخته پرهای نرم کبک و کبوتر
منوچهر آتشي ـ شاعر و مترجم - دوم مهرماه سال 1310 در دهرود دشتستان متولد شد. تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در بوشهر به پايان رسانيد و به خدمت دولت درآمد. مدتي آموزگار فرهنگ بود و سپس در سال 1339 به تهران آمد و در دانشسراي عالي، به تحصيل پرداخت. او در مقطع كارشناسي رشتهي زبان وادبيات انگليسي، فارغالتحصيل شد و در دبيرستانهاي قزوين، به امر دبيري پرداخت. آتشي از سال 1333 انتشار شعرهايش را شروع كرد و در فاصلهي چند سال توانست در شمار شاعران مطرح معاصر درآيد. نخستين مجموعهي شعر او با عنوان "آهنگ ديگر" در سال 1339 در تهران چاپ شد و پس از اين مجموعه، دو مجموعه ديگر با نامهاي "آواز خاك" (تهران، 1347) و "ديدار در فلق" (تهران 1348) از او انتشار يافت. در این یادنامه بخوانید:همه چیز درباره آتشی و معروفترین آثار او / آتشی در گفتگوی روز با شمس لنگرودی / برگزیده اشعار منوچهر آتشی / ترجمه شعری از آتشی / سوگنامه آتشی / پیام های تسلیت به مناسبت درگذشت آتشی / آخرین عکس ها و خاطره ها و ....
دوم مهرماه ۱۳۱۰ در روستای به نام «دهرود» دشتستان جنوب متولد شدم، خانواده ما جزء عشایر زنگنه کرمانشاه بودند که در حدود ۴ نسل پیش به جنوب مهاجرت کرده بودند.
نام خانوادگی من به دلیل اینکه نام جد من «آتشخان زنگنه» بود «آتشی» شد، پدرم فردی باسوادی بود و به دلیل علاقهای که سرگرد اسفندیاری که در جنوب به رضاخان کوچک مشهور بود، پدرم را به بوشهر انتقال داد و پدرم کارمند اداره ثبت و احوال بوشهر شد. در سال ۱۳۱۸ به مکتبخانه رفتم در همان سالها قرآن و گلستان سعدی را یاد گرفتم ولی به دلیل شورشی که در آن شهر شد سال دوم را تمام نکرده بودم از کنگان به بوشهر رفتم و در مدرسه فردوسی بوشهر ثبت نام کردم و تا کلاس چهارم در این مدرسه بودم و در تمام این دوران شاگرد اول بودم و کلاس پنجم را به دلیل تغییر محل سکونت در مدرسه گلستان ثبت نام کردم. کلاس ششم را با موفقیت در دبستان گلستان به پایان رساندم، در این سالها بود که هوایی شدم و دلم برای روستا تنگ شد و با مخالفتهایی که وجود داشت دست مادر دو برادر و خواهرم را گرفتم به روستا بازگشتیم و در چاهکوه بود که با عشق آشنا شدم و اولین شعرهایم نیز مربوط به همین دوران است.
البته مساله علاقمندی من به شعر و شاعری به دوران کودکیام باز میگردد خیلی کوچک بودم که به شعر علاقهمند شدم، اما اولین تجربه عشقی در چاهکوه اتفاق افتاد او نیز توجهی پاک و ساده دلانه به من داشت، آن دختر خیلی روی من تاثیر گذاشت و در واقع او بود که مرا شاعر کرد. شاعر مجموعه «آواز خاک» در ادامه با بیان این نکته که در آن سالها ترانههای زیادی سرودم و به دلیل نرسیدن ما به هم و ازدواج آن دختر با مرد دیگر و سرطانی که بعدها به آن دچار شد رد پایی این عشق در تمام اشعار من به چشم میخورد. پس از آن به بوشهر بازگشتم و دوره متوسطه را در دبیرستان سعادت به پایان رساندم, در آن سالها بود که اشعارم را روزنامههای دیواری که در این مدرسه درست کرده بودیم منتشر میکردم و حتی در این سالها در چند تئاتر نیز نقشهایی ایفاء کردم. او در ادامه با بیان این نکته که پس از اتمام دوره دبیرستان به دانشرای عالی راه پیدا کردهاست و به عنوان معلم مشغول به تدریس شده, گفت: در همین سالها اولین شعرهایم را در مجله فردوسی منتشر کردم و این شعرها محصول سرگشتگی در کوهها و درههاست که به صورت ملموس در اشعار من بیان شدهاند. آشنایی با حزب توده تاثیرات بسیار زیادی بر آثار من گذاشت و شعرهای زیادی برای این حزب با نامهای مستعار در روزنامههای آن روزها منتشر کردم و حتی در ۲۹ مرداد پس از کودتا در ایجاد انگیزه به کارگران برای شورش نقش بسزایی داشتم, ولی با مسائلی که برای حزب بهوجود آمد، از این حزب فاصله گرفتم و فعالیت جدی سیاسی من به نوعی پایان یافت. من تاکنون دوبار ازدواج کردهام که هر دو بار که بیثمر بودهاست، همسر اولم با این که دو فرزند از او داشتم (البته پسرم مانلی به دلیل بیماری که داشت فوت کرد) به دلیل اینکه من حاضر نشدم با او به آمریکا بروم از من جدا شد و دخترم شقایق نیز در حال حاضر در آلمان وکیل است. در سال ۱۳۶۱ ازدواج دیگری داشتم که آنهم به انجام نرسید و یک دختر نیز از این ازدواج دارم.
فعالیتام را با آموزش و پرورش آغاز کردم البته شغلهای متعددی را تجربه کردم، مدتی با صدا و سیما همکاری داشتم، مسئول شعر مجله تماشا بودم، مشاور ادبی نشریات و انتشارات مختلف بودهام و در حال حاضر نیز در نشریه کارنامه مشغول هستم. من با این سن ام هیچ کتابی نیست که در حوزه فعالیتام ناخوانده مانده باشد، اگر کسانی که به شعر علاقهمند هستند و حس میکنند قریحه شعری دارند به سراغ شعر بروند و گرنه به دنبال شعر رفتن کاری عبث و بیهودهاست.